Just Just Just Ss501


Just Just Just Ss501

هرچی راجع به دابل اس


Red line Ep.16 & 17

RED LINE (Ep 16)

این قسمتو با آهنگ جدیده یونگسنگ بخونین (love song)

ی نکته دیگه.اینجاها خودمم ک داشتم مینوشتم قاطی میکردم.پس توصیه میشود (!) وقتی دارین میخونین تو هر تیکه ش ی نقاشی ساده بکشین ک قاطی نکنین!ا مامانم که داشت میخوند هی هر دیقه میگفت کیونا کدومه؟ سویانگ کدومه؟ جونگمین دختره؟ کیونا و کیو همون دوتا خواهرن ک دوقلون؟؟؟ وای خدا مردم از خنده! که که که!

کیونا ب سرعت ب طرف اسلحش رفت و اونو از رو زمین ورداشت و برگشت سمت هیونگ...

-: میکشمت هیونگ

-: آره بکش.منو بکش راحت شم

اسلحه رو گذاشت کنار سرش و خواست شلیک کنه ک یهو در باز شد و می نیو و سویانگ ب همراه جونگمین و هیون اومدن تو...همه با دیدن اون صحنه شوکه شده بودن.می نیو و سویانگ با عجله ب طرف کیونا دویدن...

می نیو: چی شده هانی؟

سویانگ: اینجا...اینجا چ خبره؟...کیونا...

-: من کیونام...هانی اونه...این هیونگ لعنتی خواهرمو کشت

جونگ: ک... کیو...جونگ؟

سریع دوید طرفش و اونو بغل کرد.

-: کیووووووووووو داداااااااااااااش پاشو بهت میگم پاشو.کی این کارو باهات کرده؟

هیون ک همونجا خشکش زده بود با صدایی ک از ته چاه توالت در میومد گفت: یکی ب من بگه اینجا چ خبره؟

هیونگ: هیونگ (داداش)...

هیون اومد و کنارش نشست و دستشو گرفت: هیونگ چی شده؟ بهم بگو چی شده؟

کیونا: هیچی عزیزم.من بهش تیر زدم.

هیون با عصبانیت برگشت طرفش و آروم گفت: کیونا...تو...

-: آره  من اونو تیر زدم

بعد پاشد و دست می نیو و سویانگو گرفت و اونارو با خودش کشوند اونور هال.

-: خب آقایون.بذارین براتون توضیح بدم.هانی کیو رو کشت.منم ب هیونگ تیر زدم.هیونگم هانی رو کشت.الانم داشتم هیونگو میکشتم. {جان من اگ این جمله رو فهمیدین بهم بگین!}

سویانگ: یونگسنگم...من کشتم...

جونگمین میخاست بیاد طرفشون ک کیونا اسلحشو گرفت سمتش و گفت: ی قدم جلوتر بیای ی گلوله حرومت میکنم

هیون: شما چطوری تونستین این کارو بکنین؟ نکنه سونهی رو...

کیونا: نه هیون اشتباه نکن.ما هنوز نمیدونیم سونهیو کی کشته.

می نیو گریه ش در اومده بود.سرشو با دستاش گرفت و رو زمین نشست.

جونگ: می نیو بگو.بگو ک تو هم همراه اینا نیستی.بگو ک تو از هیچی خبر نداشتی.بهم بگو دیگه

می نیو: چرا جونگمین...من...خبر...داشتم...ولی...نمیخام...دیگه نمیخام

بعد خیلی سریع از جاش پاشد و رفت کنار جونگمین وایساد و با ترس  بازوشو چسبید.

-: من دیگه با اینا نیستم...من...من همیشه با کاراشون مخالف بودم

کیونا: می نیو...تو...

-: آره من دیگه با شما نیستم.بس نیست؟ یونگسنگ و کیو رو کشتین..همونایی ک با تمام وجودتون دوسشون داشتین...هانی و سونهی هم مردن...تا کی میخاین ادامه بدین؟

سویانگ: می نیو ما به هم قول دادیم.قول دادیم انتقام مادر کیونارو ازشون بگیریم.نکنه یادت رفته؟ ها؟

هیون: انتقام مادر کیونا؟ از ما؟

کیونا جیغ بلندی کشید و ب هیون حمله ور شد: آره از شما.شماها بودین ک مادر بیچاره ی منو کشتین.من و هانی از بچگی بدون مادر بزرگ شدیم...

هیون و جونگمین و هیونگ با تعجب بهش نگاه میکردن.هیچ چیزی تو ذهنشون نبود.هیچی یادشون نمیومد.

هیونگ: ولی...حتما اشتباه شده...

کیونا: اشتباه شده؟

بعد با عجله رفت تو اتاق هیون و پاکت عکسارو از تو کمدش آورد بیرون و برگشت پایین و انداختش جلوی پای هیونگ و هیون...

-: اینارو ببینین.عکس مادر من اون توئه.

هیون آروم پاکتو از رو زمین برداشت و ب عکس توش نگاه کرد...

-: ولی...نه...این امکان نداره

کیونا: هه حتما میخاین بگین تا حالا اون عکسو ندیده بودین.یا مثلا –اداشونو در میاره- وای خدای من این پاکت تو خونه ما چی کار میکنه؟

سویانگ: ب خاطر شما آشغالای بی مصرف ما ب اینجا کشیده شدیم.فک کردین ما از اول خلافکار بودیم؟ نخیر.شما ها زندگیمونو ازمون گرفتین.شماها زندگی مارو ب جهنم تبدیل کردین.این همون حرفایی بود ک موقه کشتن یونگسنگ بهش زده بودم.

جونگ: یو...یونگ...سنگ؟

هیون: تو یونگسنگو کشتی؟

سویانگ: پ نه پ عمه م کشته

هیون: خفه شو آشغال عوضی

با سرعت ب سمتش دوید و با مشتش کوبوند تو دهنش ک باعث شد سویانگ بیوفته رو زمین...با پشت دستش خونی ک از لبش میومد پاک کرد و با نفرت ب هیون خیره شد.ولی هیون دوباره نشست رو زمین و هی بهش مشت میزد...

-: ولش کن هیون وگرنه برادرتو میکشم

هیون یهو برگشت عقب.کیونا هیونگو گرفته بود و اسلحشو رو سرش گرفته بود و اونو عقب عقب میکشید.

جونگ: هیونگ...

میخاست بره جلوتر ک کیونا فریاد زد: اگ هرکدومتون ی ذره بهم نزدیک بشه میکشمش

هیون هم اسلحشو درآورد و ب سمت سویانگ گرفت.

-: اگ هیونگو بکشی منم سویانگو میکشم

کیونا قهقه ی چندشی زد و گفت: خیلی احمقی کیم هیون جونگ.میدونی ک سویانگ واسم مهم نیس.تو دنیای ما خلافکارا خواهر هم برامون ارزش نداره.

سویانگ ک توقع شنیدن این حرفارو از کیونا نداشت آروم گفت: کیونا...تو...تو ک اینجوری نبودی...کیونا

کیونا در حالی ک سعی میکرد بغضشو قورت بده ی لحظه روشو ازونا برگردوند و خیلی آروم طوری ک فقط هیونگ شنید گفت: متاسفم سویانگ...ب خاطر مادرم...ب خاطر هانی...

هیونگ خیلی آروم جوری ک هیشکی نشنوه گفت: تو نمیتونی کیونا...اسلحتو بنداز...ما میتونیم از اول شروع کنیم...هممون با هم {هی وای من.فدای شومل جیگلم بشم ک همیشه صلح طلبه!}

کیونا: نه.نمیتونم.

دوباره روشو کرد طرف هیون و گفت: اگ میخای سویانگو بکش.گفتم ک واسم اهمیت نداره.

هیون: کیونا بخدا میکشمش {تو ک جیگرشو نداری چرا فیگور میای؟ میکشمش میکشمش!}

-: بکشش.

هیون چن لحظه ب سویانگ نگاه  کرد.دلش نمیومد اونو بکشه.اونو مث خواهرش دوس داشت.حالا چطوری میخاست اونو بکشه.واقعا تحملشو نداشت...

سویانگ: چرا اینطوری نگام میکنی؟ د بکش منو دیگ لعنتی

هیون (خیلی خیلی آروم): خدای من.کمکم کن

بعد سریع اسلحشو سمت کیونا گرفت و خیلی جدی گفت: هیونگو ولش کن وگرنه میکشمت

-: اوه جدی؟نمیتونی.چون اگ منو بکشی هیونگم میمیره.

-: باشه.حداقل از دستتون راحت میشیم.

جونگ: احمق معلومه داری چی کار میکنی؟

هیون با پشت دست اشکشو از رو صورتش پاک کرد.

-: خودم میدونم میخام چی کار کنم.پس دهنتو ببند

جونگ: هیووووووووووووووووون

هیون: بهت میگم خفه شو

دوباره روشو کرد طرف کیونا و با خشم بهش نگاه کرد.

هیونگ: هیون نه.کیونا میتونه برگرده.اون پشیمونه.خواهش میکنم این کارو نکن

هیون: بسه دیگه

اسلحشو بالاتر گرفت و چشماشو تنگ کرد...

صدای گلوله تو فضا پر شد...

صدای جیغ می نیو...

سویانگ از ترس چشماشو بست و روشو برگردوند...

چن ثانیه هم نگذشته بود ک صدای گلوله ی بعدی پیچید...

و بعدش صدای فریاد هیون و جونگمین...

تا چن دیقه همه چشماشونو بسته بودن.

جونگمین آروم چشماشو باز کرد و ب روبروش خیره شد...

کیونا رو زمین افتاده بود و از گردنش خون فواره میزد...

گلوله ب گردنش خورده بود...

هیونگ...

کنار کیونا رو زمین افتاده بود...

موهای سمت راست سرش سرخ بود...

ی دایره ب قطر 1/5 سانت رو سرش خالی بود و ازش خون میپاشید...

دهنش پر خون بود...

کل صورتش غرق خون بود...

 

 


نويسنده: Hani_Hyungi_Admin | تاريخ: چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |